۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

سوال های بی جواب

تو زنده گی ام همیشه یه سوال تو ذهن ام بود و از خودم میپرسیدم ...
هر روز و هر روز و هر روز
مثل شعری که باید حفظ کرد
تکرار و تکرار و تکرار
که من کی ام ؟
واقعا ما کی هستیم ؟
از کجا اومدیم ؟
به کجا میریم؟
هدف چیه ؟
این قدر به زنده گی وابسته ایم یادمون میره درست زنده گی کنیم .
این که فقط زنده باشیم  و سر زبون ها باشیم
هر کاری که دوست داریم بکنیم نه هر کاری که درسته ...
  دوست نداریم تو راه درست قدم برداریم چون خودمون رو بلد ِ راه می دونیم
این غم انگیزه که
 شب با یکی دیگه میخوابیم و تو قلب مون یکی دیگه رو دوست داریم
این غم انگیزه ...
عشق های دروغی
احساس های دروغی
دوستی های دروغی
همه چیزمون شده دروغ
حتا دیگه با خودمون هم صادق نیستیم
به خودمون هم راست نمیگیم 
چی میخوایم از این زنده گی ؟
چی رو میخوایم ثابت کنیم ؟
نمی دونم ...
نمی دونم ...


۲ نظر:

  1. یه جورایی باهات موافقم
    همه چیزمون رنگ باخته
    با خودمونم دیگه صادق نیستیم

    پاسخحذف
  2. حق با تو شقایق جون.همه دارن به دروغ میگن و همه هم راضی هستن.
    و این خیلی بده.همه به ظاهر دوستن ولی در باطن دشمن.
    خدا به دادمون برسه

    پاسخحذف