۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

به زنده گی امیدوارم

همیشه شنیدیم آدم به امید زنده است ...
 امروز حرفی رو  از مادری شنیدم  که به این جمله ایمان پیدا کردم .
میگفت که چندین سال بچه دار نمیشد و به این دلیل خیلی ناراحت و افسرده شده بود تا اینکه  و بعد از 5 سال باردار شد.
میگفت که 9 ماه بارداری اش بهترین دوران زنده گی اش بوده , از این که هر روز که کودک عزیزش صحبت می کرده و حس مادری داشته ...
وقتی فرزندش به دنیا میاد , متاسفانه به بیماری اُتیسم دچار هست .
اینکه معلوم نیست که چند سال این بچه رو داشته باشه و یا اینکه چه جوری میخواد زنده گی کنه ...
ولی میگفت  : " می دونم که خدا بهش کمک میکنه و تنها امیدم به ادامه زنده گی ام بزرگ شدن این بچه است ... اینکه بزرگ بشه, زنده گی کنه , و من ببینم که داره پیشرفت میکنه  ... "
از امید این مادر واقعا روحیه گرفتم ...
امید به زنده گی
امید به آینده فرزندی که بیماری لاعلاجی داره ...
.....
به زنده گی امیدوارم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

میم مثل معصوم مثل مادرم !

اولین صدایی که شنیدم , صدای تو بود .
اولین چشم هایی که دیدم , چشمان تو بود .
اولین کسی که دستان ام لمس کرد , دستان عزیز تو بود .
اولین آغوش زنده گی ام را تو به من هدیه دادی , در آغوش گرم ات آسوده خوابیدم .
این ها یه شعار ساده نیست که ساده ازش رد شد .
این ها اولین تجربه های زنده گی ام هست .
این تجربه ها و هزاران تجربه دیگری که  با تو داشتم .
منو ببخش اگه تنها اینها را به خاطر سپردم .
دوست دارم فقط از تو شادی ها را به خاطر سپارم
مادر
 ❤
 ❤
دوستت دارم 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

روزهای دل تنگی ...

یه روزایی از خواب که بیدار میشی دلتنگی ...
دلت واسه همه آدمای دوست داشتنی تنگه
بی خودی بهونه میگیری ...
بله ! دلت تنگ شده واسه روزایی که باهاشون گذروندی ...
حالا که نمیتونی برگردی به اون روزا , دلت خودشون رو میخواد .
اما چه جوری ؟
خیلی هاشون از زنده گی ما بیرون رفتند .
خیلی هاشون تو زنده گی ما هستند ولی از ما دور هستند ..
دوری که مسافت نیست ...
آدم میتونه لحظه لحظه ی زنده گی ات رو باهات زنده گی کنه و ازت دور باشه 
میتونه همین الان روبه روت نشسته باشه و ازت خیلی دور باشه .
... 
 دوستی می گفت : " دلم واسه آدمایی که نمیشناسم بیش تر از آدمایی که میشناسم  تنگ میشه . "
...
راست میگه . دل من واسه آدمایی که ندیدم شون  , بیش تر از آدمایی که دیدم تنگ میشه .
گاهی وقت ها احساس میکنم که آدمایی رو نمیشناسم ولی خیلی بهشون نزدیک ام
گاهی وقت ها با اولین سلام به یه آدم احساس میکنم هزاران ساله که میشناسمش , این ها  همون آدم هایی هستند که دلم براشون تنگ  میشه ...
اون ها تو ذهن ما زنده گی میکنن , واسه همینه که همیشه دل تنگشون هستیم .
واسه همینه که وقتی میبینمشون باهاشون احساس راحتی میکنیم .
اینا همون آدم هایی هستند که باید دور و اطراف شما باشند و باهاشون زنده گی مون رو سر کنیم .
حالا اگه به دست تقدیر و روزگار ازشون دوریم , دلیل به بی تاثیری اون ها تو زنده گی مون نیست ..
بالاخره یه جایی
تو یه زمانی
از نزدیک ملاقات شون میکنیم .

                                                                               این رو مطمئن ام

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

مرده گی یا زنده گی , مساله این است .

خيلى وقت ها آدم ها احساس ميكنن كه تنها هستن ، كسى اون ها رو درك نميكنه و نميتونن احساسات واقعى خودشون رو بيان كنن و فكر ميكنن تو اين جمعيت غريب افتادن .
با اينكه اطرافشون پره آدمه ولى باز يه خلأ بزرگى تو زنده گى شون حس ميشه. واسه همين غمگين و گوشه گير ميشن و يه روزى سر بالا ميكنن و ميبينن پير شدن ...
درسته كه دنيا پر از سختى و مشكلات و درده و شايد نشه كارى كرد ، ولى بالاخره كه چى؟؟؟
تا كى بايد غصه خورد از درد اين تنهايى ِدرون ؟
يه ذره كه به خودمون احترام نميذاريم ، حوصله خودمون هم نداريم ، مثلاً هم داريم زنده گى ميكنيم و لذت ميبريم !
ترجيح ميديم خودآزار باشيم تا خودآگاه ...
" خلاصه كه زكى ! "
مرده گى شرف داره به اين مدل زنده گى
بهتر ه یه کم بیش تر به فکر خودمون باشیم ...