۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

من چرا اینجام ؟ ؟

این جا یه اتاق ِ سوت و کوره که خیلی دلگیره خیلی
پنجره ی اتاق به باغ سبزی باز میشه که آدم دلش میخواد تو اون زمین نفس بکشه و عاشقی کنه
همه اتاق سفیده حتا پرده و ملحفه و عکس رو دیوار حتا
ولی باز دلم گرفته
این جا بیمارستانه
یه جای دلگیر
یه جای غصه دار
اتاق ساکت ساکته ...
ولی شب نسیم خنکی میزنه آدم یخ میکنه و صدای بهم خوردن پنجره این سکوت رو میشکنه
از این سکوت راضی ام
ولی حال خوشی برای رضایت مندی من نیست
من چرا اینجام ؟؟
به خاطر آدم ها ..
به خاطر آدم ها و حرف هاشون و دروغ هاشون و زیرپا گذاشتن ارزش ها ؟؟
نه
به خاطر ساده دلی خودم
به خاطر اعتماد های بیهوده
آدم هایی که معلوم نیست حتا شاید به مرگ آدم راضی باشند ...
دختری که امروز تو همین جا خودکشی کرد و مُرد ...
چرا ؟
به خاطر چه کسی ؟؟
به خاطر چی ؟؟
اون آدم هایی که براشون هیچی مهم نیست جز خودشون ...
اصلا هم ناراحت نمیشن حتا شاد هم میشن از مرگ اش ..
من چرا اینجام ؟؟
من که زندگیمو دوست دارم !
درسته غمگین ام نارو خوردم بدی دیدم ....
اما هنوز
زندگی ام رو دوست دارم , با همه سختی هاش
آهای زندگی من کم نمیارم ...
اگه تو حتا از من رو برگردونی
باز من خدا رو دارم که همیشه منو تو آغوش خودش محکم نگه داشته
تو هم هر کاری دوست داری بکن
تو این آشفته بازار ....
من فقط خدا رو دارم فقط خدا ....

۲ نظر:

  1. هوم....کمی تاقسمتی حرفای خودم...یعنی انقدرراحت مردنت واسه اون طرف پذیرفتنی میشه؟کسی که قبلترمیترسید1صدمه کوچیک ببینی....

    پاسخحذف
  2. و خدایی که در این نزدیکیست..

    پاسخحذف